کتاب مرداد دیوانه اثر محمدحسن شهسواری
- کدکالا:
به آکادمی که حتی نمیتوانستم نزدیک بشوم. با آن اسم بزرگ امیرعلی روی سردرش. سه چهار شب اول در هتل میخوابیدم تا بالاخره یکی از بچهها را فرستادم ولنجک برایم آپارتمانی نقلی بخرد. این همان قلاب روحم بود. چون تصادف در ولنجک اتفاق افتاده بود، قدم اول برای پیدا کردن قاتل گشتن در همین محله بود. میدانستم مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه است، اما برای کسی که میخواهد دنبال بهانهای برای ادامۀ نفس کشیدنهایش باشد کم چیزی نبود. حداقل نگذاشت مثل آن روز پیچ شمیران روح و جسمم را بگذارم در سینی و به مردم تقدیم کنم تا لگدمالش کنند. باید خودم را نگه میداشتم برای روز انتقام. هیولا آرام اما آماده توی دلم نشسته بود. میدانست دیگر قرار نیست زنجیرش کنم و به وقتش میگذارم بیرون بیاید و دندانهایش را و پنجههای درشت و خطرناکش را فروکند در بافت نرم انسانی. در آپارتمان ولنجک مستقر شده بودم، اما چه استقراری. تقریباً هیچ کاری برایش نکرده بودم. نه پرده، نه مبل درستوحسابی، نه وسایل. فقط یک خوشخواب روی زمین بود و یک یخچال و قهوهساز و یک سری خرتوپرت دیگر. بیشتر وقتم را بین محل تصادف و کلانتری میگذراندم. بیژن هنوز توی کما بود و چون در محافل ورزشی آدم معروفی بود، تصادف آن شبِ ولنجک توی رسانهها اندکی سر و صدا کرده بود. البته بعدِ چهار ماه دیگر کسی چیزی در موردش نمیگفت، اما در کلانتری و محل تصادف شناختهشده بودم. درِ تکتک خانهها را زده بودم و از همه پرسیده بودم. در آن شب خیلیها به دلیل شلوغی عید در آن ساعات یا خانه نبودند یا مهمان داشتند یا پای تلویزیون و ماهواره بودند. به هر حال صدا را شنیده بودند، اما کسی چیزی ندیده بود. آدم تعجب میکند چقدر از آپارتمانهای این شهر خالی است و کسی تویش زندگی نمیکند!
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده/نویسندگان | محمدحسن شهسواری |
تعداد جلد | |
ابعاد | 13.2 * 19.4 سانتی متر |