کتاب حسن صباح خداوند الموت اثر پل آمیر
قبل از اینکه آفتاب غروب کند و قندیل ها روشن شوند، مردی که دارای موهای سفید و سیاه بود و به نظر پنجاه ساله می رسید بانگ زد علی، علی کرمانی کجایی؟
جوانی که بیش از بیست سال از عمرش نمی گذشت و یک حلقه ریش باریک و کمرنگ اطراف صورتش دیده می شد، جواب داد: زبردست چه می گویی؟ و بعد از این گفته به آن مرد که موسوم به محمود سجستانی بود نزدیک شد.
محمود سجستانی گفت فردا قبل از طلوع فجر کاروان حرکت می کند و باید بارها را ببرد. بارها باید حاضر باشند تا امشب چهارپاداران عدل ها را طناب پیچ کنند. علی کرمانی گفت: ای زبردست عدل های ری و کاشان و اصفهان آماده است و من اسم هر شهر را که باید بار در آنجا تحویل داده شود روی عدل ها نوشته ام تا اشتباه نکنند و بدانند که هر عدل در کجا باید تحویل داده شود و چون چهارپاداران سواد ندارند، طبق دستور تو من روی هر عدل، علامتی هم نقش کرده ام که آنان از روی آن علائم مقصد بارها را بدانند و بارهای ری را به کاشان و اصفهان نبرند. اما جوال ها را ندوختم و منتظرم که تو بیایی و داروها را ببینی!
قطع | وزیری |
نوع جلد | گالینگور |
نویسنده | پل آمیر |
مترجم | ذبیح اله منصوری |
تعداد جلد |