کتاب به خاطر زندگی اثر یئان می پارک
سیزده سالم بود و فقط سی کیلو وزن داشتم، درست یک هفته پیش، به بیمارستانی در زادگاهم هایسان، نزدیک مرز چین، رفته بودم. عفونت روده داشتم و دکترها بهاشتباهْ آپاندیس تشخیص داده بودند، و هنوز بهدلیلِ زخم جراحی، درد وحشتناکی داشتم. آنقدر ضعیف شده بودم که بهزحمت میتوانستم قدمی بردارم.
قاچاقچیِ جوان اهل کرهشمالی که ما را بهسویِ مرز راهنمایی میکرد، اصرار داشت که باید در شب حرکت کنیم. به چند تن از نگهبانان مرزی رشوه داده بود تا مانع گذشتن ما از مرز نشوند، ولی مسلماً نتوانسته بود به تمام سربازان آن منطقه رشوه بدهد، به همین دلیل مجبور بودیم محتاط باشیم. در تاریکی شب او را دنبال میکردم، اما آنقدر خسته شده بودم که بهاجبار سرِ پا نشستم. با این کار، خردهسنگها با سروصدای فراوان از کنارم به پایین سرازیر شدند. مرد قاچاقچی سریع چرخید بهطرفِ من و با عصبانیت، اما آرام غرغر کرد. «چیکار کردی؟ چرا اینقدر سروصدا میکنی؟» ولی خیلی دیر شده بود و ما سایهٔ سرباز کرهای را دیدیم که از بستر رودخانه به بالا میآمد. یکی از نگهبانان مرزی رشوهگیر بود، اما ما را در آن تاریکی نشناخته بود.
فریاد زد: «برگرد، از اونجا بیا بیرون.»
راهنمایمان پایین پرید تا او را ببیند. میتوانستم صدایشان را بشنوم با اینکه سعی میکردند پچپچکنان صحبت کنند. کمی بعد راهنما تنها برگشت.
گفت: «بریم، عجله کنین.»
نزدیک فصل بهار بود. هوا کمکم گرمتر میشد و تکههای یخزدهٔ بستر رودخانه ذوب میشدند. خوشبختانه جایی که ما از روی آن میگذشتیم سراشیبی و باریک بود و در طول روز از تابش نور خورشید مصون بود، بنابراین بهاندازهٔ کافی محکم بود که وزن ما را تحمل کند، البته امیدوار بودیم. راهنمایمان تلفن همراه داشت؛ زنگ زد به یک چینی. سپس زمزمه کرد: «بدو!»
خودش هم شروع کرد به دویدن، اما پاهایم توانی نداشتند. چسبیده بودم به مادرم. از ترس، کرخت و بیحس شده بودم. راهنما به عقب برگشت و دوید بهطرفِ من. دستم را بهزور گرفت و مرا بهسمتِ یخها کشید. بهمحضِ آنکه به زمین سفت و خاکی رسیدیم، شروع کردیم به دویدن، و تا زمانی که از دید نگهبانان مرزی خارج نشدیم، توقف نکردیم.
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده/نویسندگان | یئان می پارک |
مترجم | مریم علی محمدی |
تعداد جلد | |
ابعاد | 14.2 * 21.3 سانتی متر |