کتاب بن بست اثر منصور یاقوتی
از بلندیهای کوه به ژرفای دّرهی ساکت و مرموز کشیده میشد و آشوب درون راه بر تصمیم گیری بسته بود. پارهسنگی برداشت. چوبی و پارهسنگی! در مقابل تهدید آنهمه جانور که در پس درختان و سنگها و بوتهها کمین گرفته و منتظر زمان مناسب بودند چه میتوانست بکند؟ به ژرفای دره کشیده میشد و از درون پیچ میخورد: «اگه تهران میرفتم اینجور نمیشد. مادرم گفت که از ده برم، نازبو گفت که نمانم» تا نیمروز توی دره پرسه زد. گاهی راه میرفت، گاهی در سایهسار درختان دراز میکشید، گاهی به میوههای درختان جنگلی دستبرد میزد. نیمروز که تشنهاش شده بود و لب بر سیمای مهربان و روشن چشمهسار نوشین نهاده بود، سایهی سنگینی را حس کرد که بر رویش افتاده بود. با دلشوره و ترس سر برداشت و بر جیوهی روان آینهی آب خرسی را دید که به او مینگریست. نفس در ششهایش برای لحظهای بند آمد. حس کرد که آن چنگالهای تیز و برنده پوست از گُردهاش برمیکشد. آیا روی سرش ایستاده بود یا چند گام از او دور بود؟ اما نمیشد که همچنان سر بر آب داشته باشد. با جانی پر از بیم سر برداشت، خرس چند گام آن سوتر سر پاهایش ایستاده بود و با چشمان ریز و دگمهایش او را میپایید. سیرنگ پارهسنگ درشتی برداشت و به سوی خرس که همچنان او را میپایید پرتاب کرد. سنگ بر شانهی خرس خورد. خرس غرش خشمناکی برآورد و سر در پی سیرنگ نهاد. سیرنگ پا به فرار گذاشت. از این بوته بر آن بوته، گریز از فراز صخرهای بر فراز صخرهای دیگر. خیزش از فراز و فرود تپهای بر تپهی دیگر. گذر از این رود و آن تالاب. غرش خرس تمام دره را انباشته بود. پرندگان وحشتزده از سویی به سویی میگریختند.
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده/نویسندگان | منصور یاقوتی |
تعداد جلد | |
ابعاد | 14.2 * 21.3 سانتی متر |